بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

بهترین دختردنیا

یک اتفاق بد

این هفته حسابی درتدارک نامزدی دایی بودیم والبته کلاس مامان --- مامان تصمیم داشت آلبو م دخترش رادرست کنه رفتم سراغ حارد ومتوجه شدم تمامی عکس هانصفه نیمه کپی شدند من واسه هر ماه تولدت یک فولدرساخته بودم وعکس های هرماه راجداگذاشته بودم الان تمامی فولدارها تقریبا نصفه نیمه کپی شدند ازهمه بدتر فولدر ده ماهگی که اصلا 5تاعکس داخلش هست   وبدترازاون 14ماهگی که اصلانیست  خداچراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اینقدرناراحت شدم وعصبانی که دیگه رقبت نمی کردم بیام سرکامپیوتر ببخشیدمامان جان اگه همون موقع دقت کرده بودم میشد کاری کرداما متاسفانه دیگه نمی شه  خوب بریم سر تعریفات هفته قبل جشنواره کودک بو...
25 مهر 1392

فقط عکس

  اینجاخانه مامان بتی عمه روسری سرش کردبره خونشون شما گفتی بیده بیتانا -عمه هم زحمت کشید روسری سردخترم کرد اولین عکس بهیناباکمک مامان البتها   بعدکه عکس رودیدی گفتی بیتانام بیشینه ازنوزادیت بالباس پوشیدن مشکل داشتی وهنوزم داری وقتی می خوام لباست  روعوض کنم می دوی میری بعدهم خودت داد میزنی بیتانا اوجایی دوباره پارک بادی اماایندفعه پارک بادی ناژوان خیلی هم دوست داشتی دلت می خواست سوارکشتی پرنده بشی اما هنوزکوکولوبودی اینم بهیناکه پاکرده توکفش مامان ...
19 مهر 1392

بلبل من

خانووووووووووومی عزیزییییییییییییییییییییجیگرییییییییییییییییییییییییییی دیگه دخملم همه چیزمیگه  اعداد روانگلیسی تا10میشماری البته باکمک مامان یک عالمه شعربلدی  ماان جون اگه یکم بامامان همکاری بکنی مامان ازت فیلم میگیره اما متاسفانه اصلامیونه خوبی باعکس وفیلم نداری به محض اومدن دوربین میگی من بیتانا بیبینم دیگه اینکه دست وپای  راست وچپ رایاد گرفتی اماهمچنان بهم مامان وابسته هستی این هفته میرفتیم بازارواسه خریدکفش به محض اینکه کفش می اومدروی زمین شماکفش هات رودرمیاوردی می رفتی توکفشها تویک مغازه مامان کفش پسندید امااون شب نخریدیم دیروز صبح بامادروشمادوباره رفتیم دوباره همان کارهاتکرارشدبااین تفاوت که دیگه کفش های خودت...
19 مهر 1392

مراسم قطره خوران

  وقتی بابابغلت میکنه میگی ای بابا عاشق این مرحله هستی چون بابابهت اجازه میده آب ها راشوت کنی بیرون بابا دوسید دایم ...
8 مهر 1392

بهینابه روایت تصویر

  وقتی خوابت میاد میری تویه تختت میگی بیخواب    مامانه بیا زودی بیا بیخواب   ازاتوبوس خوشت میاد وقتی توخیابان میبینی میگی بیتانا یوارابوبوس بیشم                موتورهم دوست داری وقتی میبینیش میگی یوارنیشم آقا دوا ایجازه ایگیرم     اس بیتانا بیبینم درحال تماشای حسنی نگو یک دسته گل نکه همه پارک ها الاکلنگ ندارند وقتی میریم یک پارکی که الاکلنگ داره اصولا شما چندباری سوارش میشی البته کوتاه کوتاه سوارمیشی                           &nb...
8 مهر 1392

جامانده

درراه شمال سه تایی خیلی هم خطرناک بازم شمال درحال بازی سه تایی... بعدازکلی شیطونی وبازی لالا یادرواقع بیهوشی مطلق اینم کرمه خاله عاطفه که باکلی جریان اومداصفهان  می اندازیش زمین بعد میگی گریه خودت هم الکی گریه میکنی  بعدبغلش می کنی میگی نازی عزیزم جریان کرمه ازاین قراربودکه وقتی می خواستبیم ازخانه خاله بیاییم شماکرمه راهم می خواستی بیاری من گفتم بایدبدیش به خاله  اما شمااصرارداشتی بیاریش حالاهمه رضایت دادن به اینکه شما بیاریش مهربد میگفت مه نباید بیاره اینکاراشتباهه خلاصه که بالاخره کرمه اومد اصفهان.... الهی مامان فدای شمابشه که اینقدربادقت رقص عربی میبینی چشم هم برنمی داری ازش ولی انصافا من ...
3 مهر 1392

تولد پدر

دیروز عصرکلی واست نوشتم وعکس گذاشتم ولی یکهوبرق رفت وهمه پرید منم کفری شدم  ... عروسكم بهینا خيلي قشنگه و نازه شيرين مثل قنده چشاش هميشه بازه    پيراهن قشنگش ماه و ستاره داره يه شاخه گل هميشه روي موهاش ميذاره مثل يه بچه ي خوب ميره خونه ي مامان جون مامان براش خريده يه كيف ناز و فنجون حرف منو گوش ميده تنها نميره بيرون عروسكم بهینا دوست دارم فراوون   دیشب همراه دایی محسن رفتیم انگشترنامزدی خریدیم برای اولین بارخاله مهساراازنزدیک دیدیم خیلی خیلی مهربون بود ولی شماطبق معمول غریبی کردی یکمی که گذشت بهترشدی  خاله هم کلی قاقالیلی واست خریده بود که دربهترشدن رابطه مثمرثمرب...
3 مهر 1392
1